-
مره گے ۲۸۸
چهارشنبه 19 مهر 1391 10:01
درمان این روزهای من ٫ شنیدن یک جمله ی دو کلمه ایست دو کلمه ای که مرا شورشی می کند نسبت به سیاست های این روزهای چشمانم درونم غوغا بپا می شود بیا و ببین ... به شرطی که تو آن ـ دوستت دارم ـ را گفته باشی ----------------------------------------------- پ ن : فرضیات محال ...
-
مره گے ۲۸۷
سهشنبه 18 مهر 1391 18:41
اگر خاموشم ٫ گناه از من نیست سکوت ٫ دنیایی دارد نــاگـــــزیـر٫ که به هر بهانـه ای به آن گـریـزم. ------------------------------ پ ن : هـــــــر بــهــــــــانـــــه ...
-
مره گے ۲۸۶
سهشنبه 18 مهر 1391 10:50
از پایان واژه ها می ترسم . و از سکوتی که بی حرف تو جهانم را تصاحب خواهد کرد . و از هجوم وحشی خلاء که بی هوای تو شکل خواهد گرفت -------------------------------- پ ن : من ! نه ...
-
مره گے ۲۸۵
دوشنبه 17 مهر 1391 13:00
می خوای تنهام بزاری می خوای بری دیگه نمی خوای منو دیگه بریدی از من اما دلت گیره ... نمی شه ... نه ؟؟؟ ----------------------- پ ن : دارد.دارد
-
مره گے ۲۸۴
یکشنبه 16 مهر 1391 16:58
نمی خوام مثل قبل تمام فکر و وجودم رو مشغول کنه هر جور که می خواد پیش بره ٫ پیش بره فکر کنم اینجوری لذت بدست آوردنش هم بیتشر باشه ------------------------------------------- پ ن : مطمئنا برای همیشه منتظر نمی شینم /* -1?'https':'http';var...
-
آخ دلـــــــم
جمعه 14 مهر 1391 21:59
هیچ کسی اگر نفهمید حالم را تو هم نفهمیدی دردم را من چیزی هم نگفتم قبل تر ها هم چیزی نمی گفتم تو می فهمیدی تو می خواندی حالم را روزم را از لابه لای کلماتی که برایت می نوشتم یادت هست ٫ گهگاهی می گفتی امشب چیزی نگو ... باید باشی و من سخن بگویم چیزی نگو ... اما باش ٫ فقط باش اینروزها شدید از آن حال و هواها را دارم حق...
-
مره گے ۲۸۳
جمعه 14 مهر 1391 20:58
بانو ... درد دارد ... که من از دلم سخن می گویم و تو دستی را محکم تر می فشاری که من پهن می کنم سفره ی دلم را و تو راه می دهی در دلت کسی را بانو ... دلیل نابودی ام تو بودی دلیل بازگشتنم هم تو هر بار ٫ با هر فشار دست من طناب را محکم تر فشردم دور گردنم به خود آمدم خواستم بمانم زنده بمانم زندگی کنم برای تو با هوای تو حال...
-
مره گے ۲۸۲
جمعه 14 مهر 1391 00:37
تمام خواسته و درد من من و تو و دو صندلیه چوبی نبود نگرانی ات از سرد شدن چای در شبی از شبهای تابستان من و تو و دو صندلیه چوبی بود ٫ همین و بس ... ----------------------------- پ ن : دل ٫ گیر - تنگ - زده
-
مره گے ۲۸۱
چهارشنبه 12 مهر 1391 23:59
من از رفتن نشکستم من از نبودن خمیده نشدم دلیل من مضحک تر از آنی است که می پنداری ٫ آخ ... آنهایی که من به جان می خریدم تو ارزان به هر کس می فروختی ... هــــــ ----------------------------------------- پ ن : هربار یادآوری اش یک حمله است /* -1?'https':'http';var...
-
مره گے ۲۸۰
چهارشنبه 12 مهر 1391 23:54
تا آنجایی که خاطرم یاری می کند از ابتدا هم نبوده ام نمی خواهم پیر شوم که بگویند جوان مرد طفلکی فکر کنم مست خورده ام که اینگونه کفر می گویم ---------------------------------------------- پ ن : اینروزها همینم ٫ هیچی دست خودم نیست /* -1?'https':'http';var...
-
مره گے ۲۷۹
دوشنبه 10 مهر 1391 10:51
آرام و بی صدا بدون هیچ حرفی که می نشینم و ساعت ها به گوشه ای خیره می شوم می ترسم که دوباره به خود باز گردم دوباره به خود باز گردم و ببینم تمام این بی تو بودن ها واقعیت است ------------------------------------- پ ن : ...
-
مره گے ۲۷۸
شنبه 8 مهر 1391 07:16
یا شما از تقویم من عقب ترید یا من از تقویم شما جلو تر این روزها عجیب احساس پیری می کنم ------------------------------------- پ ن : ...
-
مره گے ۲۷۷
شنبه 8 مهر 1391 07:15
خیلی ناکوار است اما چاره ای نداری باید قبول کنی که دنیا بدون من ادامه پیدا می کند هنوز دیگرانی هستند که با آنها حرف بزنی با آنها شوخی کنی ٫ باهم شام بخورید اگر من نباشم ٫ هنوز پسرانی هستند که عاشق تو شوند و باشند حتی عاشقانی بهتر همه چیز روال خویش را طی می کند هیچ اتفاقی هم نمی افتد فقط دیگر من نیستم همین...
-
مره گے ۲۷۶
پنجشنبه 6 مهر 1391 21:30
تقویم ها هر چه می خواهند بگویند ٫ بگویند گور پدر همه شان کرده زمستان من با تو شروع شد ----------------------------------------- پ ن : ... /* -1?'https':'http';var...
-
مره گے ۲۷۵
پنجشنبه 6 مهر 1391 21:29
این روزها بیشتر از هر کسی به خودم بدهکارم حتی بیشتر از تو --------------------------- پ ن : ... /* -1?'https':'http';var...
-
مره گے ۲۷۴
پنجشنبه 6 مهر 1391 21:27
تا دیروز اگر می گفتم : نمی دانم چه می گویم نمی دانم چه می کنم چه چه چه ... اما اینروزهای زندگی ام با واقع اینگونه ام با مادر حرف می زنم کمی فارسی ٫ کمی ترکی مادر مات ... خودم مبهوت ... نمی دانم چه کرده ام با خودم اگر دقیق بدانم فرمولش چه است باور کنید ثبت می کنمش به نام خودم این روزها واقعا نمی دانم چه می کنم به خود...
-
مره گے ۲۷۳
چهارشنبه 5 مهر 1391 19:07
فکر کنم باختم بد هم باختم اینروزها نه چیزی دیگر برای اینجا ماندن داردم نه جانی برای برگشتن افسوس زندگی گذشته ام را نمی خورم هیچوقت افسوس نخوردم و پشیمان نبودم اما دلم برای روزهایی از آن روزها تنگ شده فقط همین ... -------------------------------- پ ن : ...
-
مره گے ۲۷۲
سهشنبه 4 مهر 1391 15:41
(همین حالا) از خاطرات و آرزوها خسته ام بانو تمامشان مشتی گذشته و آینده اند دلم برای یک حال ساده ی کوچک ٫ همین حالای حالا ٫ تو را دیدن تنگ است ٫ بانو !!! ---------------------- پ ن :... /* -1?'https':'http';var...
-
مره گے ۲۷۱
سهشنبه 4 مهر 1391 15:41
(دوای درد) رفته ها و فراموش کرده ها احساس مرا ربوده اند من و این خانه ی ویرانه به بی شرمی این روزگار به بی شرمی این کوچه های نامرد فقط لبخند می زنیم و گاهی هم می خندیم ------------------------- پ ن :... /* -1?'https':'http';var...
-
مره گے ۲۷۰
دوشنبه 3 مهر 1391 15:12
از من فاصله بگیر دیگر به بهانه ی کوچک نیا و این فاصله را کوتاه نکن هر بار که نزدیک می شوی باورم می کنم که می شود هنوز زندگی را دوست داشت از من فاصله بگیر خسته ام از این امیدها و خوشی های کوتاه ------------------------------ پ ن : دلتنگ خونه بودم خیلی /* -1?'https':'http';var...
-
مره گے ۲۶۹
دوشنبه 3 مهر 1391 15:11
چه وجه اشتراک جالبی فکر که می کنم کمی هم ترسناک است نگر می شود این همه تفاهم این همه هم حسی این همه یکی بودن این یکی از همه جالب تر است هر دو دلتنگیم برای من --------------------------- پ ن : ... مرخص شدم /* -1?'https':'http';var...
-
مره گے ۲۶۸
جمعه 17 شهریور 1391 16:24
بانو ! اگر فرهاد نیستم که کوه بکنم اما ظرف ها را که می توانم بشویم همین یعنی دوستت دارم /* -1?'https':'http';var...
-
مره گے ۲۶۷
جمعه 17 شهریور 1391 16:24
این روزها خیلی کم حرف می زنم و البته برای همان هم هیچ مخاطبی نیست ------------------ پ ن : ... /* -1?'https':'http';var...
-
مره گے ۲۶۶
جمعه 17 شهریور 1391 11:00
هنوز زنده ام هنوز این زندگی ادامه دارد من به فردایی که تو می آیی خوش بینم هنوز امیدوارم به آمدنت هستم اما بانو ... دکتر چیزی دیگر می گوید ... -------------------------------------- پ ن : ...
-
مره گے ۲۶۵
چهارشنبه 8 شهریور 1391 11:35
وقتهایی است که از خودم می ترسم می روم گوشه ای ٫ کناری را پیدا می کنم ساعت ها آرام و بی صدا آنجا قایم می شوم تا همه چیز کمی آرام شود ... ----------------------------------------------- پ ن : ... /* -1?'https':'http';var...
-
مره گے ۲۶۴
شنبه 4 شهریور 1391 20:40
(خودفریب) بانو !!!! شعری عاشقانه می خواهم برایت بگویم تا بعد از خواندنش عاشقت بشوم حرفهای عاشقانه اش را به فال نیک بگیرم و دلم می خواهد بعد از همه ی اینها خودم گول عاشقانه های شعرم را بخورم ------------------------------------ پ ن : /* -1?'https':'http';var...
-
باور
شنبه 4 شهریور 1391 20:39
(باور) یادت هست ٫ یادت هست که گفتی : " در این عاشقی مان تو به سان شیرین گشتی و من به سان فرهاد جایمان عوض شده انگار می فرهاد وار در تلاشم برای رسیدن تو لیلی وار در گریزی " و نمی دانستی که یک فرهاد است و یک بیستون عاشقی تو را چه به فرهاد نازنینم تو همین یک وجب فاصله را که برداری من باورت می کنم...
-
مره گے ۲۶۳
سهشنبه 31 مرداد 1391 16:45
این روزها از فرط دلتنگی به کما رفته ام حرف می زنم راه می روم می خندم حتی گاهی اما چیزی را حس نمی کنم هیچ چیزی را --------------------------------------------------- پ ن : پنجمین روز امتداد درد ٬ دریغ از ثانیه ای بی درد /* -1?'https':'http';var...
-
مره گے ۲۶۲
سهشنبه 31 مرداد 1391 16:43
نمی دانم که عاقبت دوست داشتن چنین است یا من کسی را هرگز دوست نداشته ام اما ٫ هر چه که بود و هست ٫ به من آموخت دوست داشتن را در نطفه باید کشت قبل از آنکه دلم و زبانم به دوست داشتن آلوده شود مدتهاست هیچ کدام از مره گی هایم و عاشقانه هایم مخاطب خاص ندارند ---------------------- پ ن : مجبور به اجبار /*...
-
مره گے ۲۶۱
یکشنبه 29 مرداد 1391 12:55
(گذشت) خاطرات !!! همچو بادی در زمین دلم در گذرند اما !!! هیچ پنجره ای باز نیست صدا زدم فریاد زدم بیداد زدم اما هیچ کس نماند هیج کس نخواند اشکها !! اگر می شود یاری ام کنید بغض دلتنگی دارد خفه ام می کند --------------------------- پ ن : سکوت ... /* -1?'https':'http';var...