-
مره گے ۳۱۴
پنجشنبه 25 آبان 1391 00:57
و او هم مرا فاحشه خواند و او هم مرا پاشاند ٫ اما نه به این نیت اما من پاشیدم ٫ نه به اختیار . همچون نبات سفره ی عقد بر سر و روی سایه ی عروس شده اش --------------------------------------- پ ن : لال ٫ تمام کرد ٫ مرد
-
یادم باشه حواسم رو جمع کنم
چهارشنبه 24 آبان 1391 12:41
فکر می کنم به جایی رسیدم که باید روی بحث ازدواج فکر کنم می گن سبک سنگین کن با دقت انتخاب کن حالا اصن من موندم کیو دارم کی هست که بخوام دقت کنم --------------------------------- پ ن : بخدا جدی می گم
-
مره گے ۳۱۳
جمعه 19 آبان 1391 22:34
آن پـــسرک بــــــــاکـــــــــــــــــره هـیـچ تــغــیــیـــــــــــــــری نکرده هــــــــــــــمـــــان است که بوده تـــــــنـــــــــــــــهـا ٫ دیگر نیست شاید مــــــــــــــــــــــــرده اســت و شایــــــــــــــــــد ... نمی دانم تـــــــنـــــــــــــــــــــــهــا جایش را مـطــلـقـــه ای فـــاحشـــه گرفته مثل...
-
خدایا...
جمعه 19 آبان 1391 22:25
تمام ما آدمها ٫ چه بزرگ چه کوچیک چه ٫ هر چی اصن مشکل داریم که برامون هم خیلی بزرگه هم درد داره ... این روزها اما من محتاجم به پیگیری به ... هیچی اما من سراغ می گیرم از تو از اون از همه شاید تمام اینها به همون دلیلیه که به همه می گم هنوز نفهمیدم چه اتفاقاتی برام افتاده دعای هر روزم هم همینه ٫ امیدوارم نفهمم هیچوقت و...
-
مره گے ۳۱۲
جمعه 19 آبان 1391 21:51
در هوای یک نگاه خسرو عاشق شد فرهاد فارغ شد و من با دنیایی تفاوت مسموم امان از این تبعیض ها ------------------------- پ ن : ...
-
مره گے ۳۱۱
پنجشنبه 18 آبان 1391 08:59
خــــــــــــــــوابـــــــــــــ آرام ٫ حــــتـــــی انـــــــــــــدکی ... آ خــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ... --------------------------- پ ن : آرزویی دیگر متولد شد
-
مره گے ۳۱۰
چهارشنبه 17 آبان 1391 23:46
ندانسته ها رازها سوال ها و گم شده های زندگی ام روز به روز بیشتر می شود عجیب بی عرضه شده ام ------------------------- پ ن : ...
-
مره گے ۳۰۹
چهارشنبه 17 آبان 1391 23:45
مرا مگذار و مگذر ها تمام شد بانو بگذر اما مرا مگذار اینجا و تمام جاهای شبیه اش مرا خفه می کند ٫ مرا زنده بگور می کند با من بگذر از اینجا ٫ قول می دهم آرام و بی صدا قدم به قدم پشت سر قدمهایت بیایم و فقط مرا ببر و در جایی دیگر نه شبیه به اینجاها رها کن -------------------------- پ ن : ...
-
مره گے ۳۰۸
چهارشنبه 17 آبان 1391 08:59
پیش تر ها هم گقته بودم : فرهاد نیستم که کوه بکنم بانو اما همین که ظرف می شویم می خواهم بگویم که دوستت دارم اما امروزه روزهای زندگی : فرهاد جای خودش ... من هم که تا دیروز بودم جای خودم امروز اگر ظرف می شورم شاید تمرین دوست داشتن می کنم برای فرداهایی که شاید بیاید و شاید هم نه که ظرف بشویم برایت ٫ بگویم دوستت دارم با...
-
مره گے ۳۰۷
سهشنبه 16 آبان 1391 09:05
دیگر نه به روان پزشک احتیاجی دارم و نه به دکتر مشاور آغاز شدند ... گریه هایی که بی دلیل از ابتدای خواب مرا بیدار می کند و تا صبحگاه بیدار نگهم می دارد... --------------------------------- پ ن : ...
-
مره گے ۳۰۶
دوشنبه 15 آبان 1391 23:02
قسم می خورم که داستان آشنایی ما دست کم می رسد به سالیانی دور و دراز ٫ نه دیروز ها ٬ نه هفته ها ٬ نه ماه ها ٫ و نه سال ها قبل ... خیلی دورتر ها ... ---------------------------- پ ن : عجیب آشنا
-
مره گے ۳۰۵
دوشنبه 15 آبان 1391 23:00
ترسم این است که فراموشت کنم آنگاه دیگران که هیچ ٫ از یاد خودم هم بروم ------------------------------------ پ ن : ... /* -1?'https':'http';var...
-
مره گے ۳۰۴
یکشنبه 14 آبان 1391 21:25
و من به تو اطمینان می دهم که اگر بروی که ناز کنی که بشکنی می آیم می خرم و حتی می شکنم غافل از اینکه انسان هم روزی تمام می شود ------------------------------- پ ن : ...
-
مره گے ۳۰۳
یکشنبه 14 آبان 1391 11:53
رهـــــــــــــــــــــــــــایم کـرد جایــــــــــــــــــــــم گذاشت در میان هـــــــــــــیاهـوهـــا جمعیت ٫ غریــــــــــبه هــــا چه خـــــــــــــــــواســـتـه و چه ناخواســــــــــــــــــــــته امـــــــــــا ٫ نمی دانــــست که ایـــــــــــــــــــــــن روزها بیش از هر چــــــــــــــــیزی آمادگی گم شــــدن...
-
مره گے ۳۰۲
شنبه 13 آبان 1391 10:17
مخاطب خاصی در کار نیست خواننده ی خاصی هم همینطور این مره گی ها خواننده ای ندارند ٫ و بسیاری از اوقات مخاطب خاص نمی تواند داشته باشد چون زندگی من است عاشقانه های ماست (که نداریم) عشق بازی های ماست (که نمی کنیم) لحظه لحظه هایی است که با تو می گذرد (که پیش نیامده هنوز) کسی نیست که اولین کارهایش مرور اینها باشد و تو ٫ تو...
-
مره گے ۳۰۱
پنجشنبه 11 آبان 1391 02:18
بانو آمد ... بانو با مهر آمد ... بانو صدایش آمد ... بانو خندید ... و من هم ... و گریه هم ... بانو مثل روز اول بود ... و من تازه متولد شده بودم ... روزنه ها ... هرچند توهم ... هرچند خیال ... می دانی بانو ... عمریست با این توهمات و خیالات زنده ام و حتی امشب ٫ که رویا نبود ٫ توهم نبود و حتی اگر بود هم به همین اندازه زیبا...
-
مره گے ۳۰۰
سهشنبه 9 آبان 1391 14:19
بانو می خندد بانو هنوز بازی می کند با کلمات با ……. اما کاش می دانست کاش …. و و تنفر من از این شکلکهای نوشتاری بیشتر می شود این روزها بیشتر از دو نقطه دی بیشتر از دو نقطه دو پرانتز استفاده می کنم ---------------------------------------------- پ ن : ندارد ٫ ندارم ...
-
مره گے ۲۹۹
یکشنبه 7 آبان 1391 22:08
این روزها بیشتر از هر زمانی اطمینان دارم من در عرصه بازیگری خیلی زودتر از چیزی که خودم هم فکر می کنم به اوج می رسم آنقدر طبیعی زنده ام که خودم هم باورم شده رضایت مادر ٫ شادمانی پدر از حال و روزم را که می بینم مطمئن می شوم اسکار هم می گیرم ------------------------- پ ن : ... ندارم همچنان
-
مره گے ۲۹۸
یکشنبه 7 آبان 1391 10:24
پدر و مادرم را صدا کردم بنشینید لطفا فقط گوش دهید چیزی نگویید این روزها فقط وقت شنیدن است طاقت شنیدن ندارم آماده اید؟ و قلبم را در می آورم پهنش می کنم مرتب و بی ایراد در جلویشان مادرم بی اختیار اشک می ریزد پدر با فشار دست نفسهایش را کنترل می کند که مبادا بیشتر بشکنم که اشکی نریزد و من نابود تر از آنی می شوم که بودم...
-
مره گے ۲۹۷
یکشنبه 7 آبان 1391 10:22
بانو می خندد بانو هنوز بازی می کند با کلمات با ……. اما کاش می دانست کاش …. و و تنفر من از این شکلکهای نوشتاری بیشتر می شود این روزها بیشتر از دو نقطه دی بیشتر از دو نقطه دو پرانتز استفاده می کنم ----------------------- پ ن : ...
-
مره گے ۲۹۶
یکشنبه 7 آبان 1391 10:21
رسم دنیاست این روزها این گونه وگرنه تقصیر از تو نیست که من هنوز تو را با همان شناسه ی خاصت صدا می کنم و تو پاسخ می دهی !!! شما؟؟؟ --------------------------------------------- پ ن : ...
-
مره گے ۲۹۵
یکشنبه 7 آبان 1391 10:20
این روزها تراس قدیمیه خانه ی پدری تنها جایی است که مرا کمی در خود آرام نگه می دارد به یاد کودکی هایی که اینجا آرام و بی صدا وقتی همه در خواب ظهرانه می رفتند شروع می شد می نشینم ساعت ها نگاه می کنم خویش را و کودکی هایم را ------------------ پ ن : ایران
-
مره گے ۲۹۴
شنبه 6 آبان 1391 10:27
این روزها چیزی از بودن احساسی ندارم ------------------------ پ ن : ایران ٫ خانه ی پدری
-
در دست تعمیر
جمعه 28 مهر 1391 04:44
بخدا این مره گی نیست فقط چون می دونم یکی دو تا از دوستام پیگیرن اینو پست کردم یکی دو تا رو می دونم بقیه رو نمی دونم ... وب سایتم در حال تغییر و تحوله اما بعد از چند ساعت بر می گردم www : > 13graphy -------------------------------------------------------------- پ ن : چه پی نوشتی آخه ...
-
مره گے ۲۹۳
پنجشنبه 27 مهر 1391 15:41
مره گی هایم ٫ احساسات هرز رفته ای هستند که رفته اند ٫ دیگر نمی شود کاری برایشان کرد هر چند اگر بعد ها به جایش جاری گردد اما ٫ تمامی این ها را به خود بدهکارم تمامی این احساساتی که هرز رفته اند مانند ٫ یک دوستت دارم گفتن ... که تا به امروز خیلی هایشان هرز رفته اند و بدهکارم -------------------------------------- پ ن :...
-
مره گے ۲۹۲
پنجشنبه 27 مهر 1391 15:40
اگه نبودم ٫ البته برای کسی هم مهم نیست ٫ باز هم حمله ... اما خیلی برای خودم مهم است ٫ که باشم هم اینجا ٫ هم برای خودم ٫ هم برای ... ----------------------------------------------------------- پ ن : قربونت برم مادر ٫ هم فدای خودت هم فدای ارثیه ات
-
مره گے ۲۹۱
دوشنبه 24 مهر 1391 00:29
امشب ٫ مره گی کردم مچاله کردم مره گی کردم پاک کردم مره گی کردم چرکنویس کردم امشب ٫ آخ ... امشب بوی حمله به مشام می رسد ... ------------------------------- پ ن : شدیدا خوب نیستم ٫ می ترسم بخوابم چند ساعت بعد با حمله از خواب بیدار شم دوباره چند روز لعنتی و نکبت بار زیر فشار حمله و ...
-
مره گے ۲۹۰
شنبه 22 مهر 1391 15:18
کندم دل بردم دل دادم دل بریدم دل شکستم من رفتم من ساختم من تلاش کار تنهایی بردم اوج اعتماد تهی رفتم شروع ساختم باختم باختم ... بد هم باختم ... خیلی بد هم باختم ... نامربوطی تکرار باز هم نامربوطی می کنم می نوسیم چون باختم ؟ راستی ! باختم ؟!! باختم بد هم باختم ... خیلی بد هم باختم ... -------------------------------- پ...
-
یک طرفه
جمعه 21 مهر 1391 23:27
خیابان یک طرفه هم جایی تمام می شود نه تنها خیابان ٫ بلکه تمام یک طرفه ها می رسد جایی که دیگر چیزی باقی نمی ماند خواستن یک طرفه ٫ انتظار یک طرفه همه و همه اش جایی به پایان می رسد دلیل اش دیگر نخواستن یا دیگری را خواستن نیست وقتی تمامت را برای خواستن صرف می کنی یک جایی تمام می شوی دیگری نیستی که بخواهی می شوی یک انسان...
-
مره گے ۲۸۹
جمعه 21 مهر 1391 23:22
هر صبح با صدای رویایت بیدار می شوم و تمام روز را شانه به شانه ی خیالت می گذرانم و شب در آغوش دلتنگی ات می خوابم . حکایتی است داستان خواستن ما ... ----------------------------------------------- پ ن : ...