-
مره گے ۳۵۲
پنجشنبه 30 آذر 1391 00:02
این همه گفتند این همه هم ادامه می دهند می گویند می گویند فردا آخر دنیاست آخر همه چیز است دنیا به آخر می رسد اینها چه می دانند که دنیایم سالیان است به آخر رسید با همان بوسه ی اول تو ------------------------------ پ ن : توهم نویسی
-
مره گے ۳۵۱
سهشنبه 28 آذر 1391 23:54
این حرفها شاید هیچ وقت قرار نبود گفته شه چند روز قبل ٫ رفتم سر خاک همون جا بود که با بانو خداحافظی کردم فکر کنم باید خداحافظی می کردیم نمی دونم چرا اما توی این همه بی خوابی ها شاید خواب دیده بودم که باید اینکارو می کردم که کردم ... -------------------------------------------- پ ن : یه سری چیزا خوندنش زور داره درد داره...
-
خداحافظی به سبک دوست داشتنمون
سهشنبه 28 آذر 1391 10:14
من ... اگه جوابی نمی دم اگه صدات رو نمی خوام بشنوم اگه نمی خوام دیگه ببینمت تنها دلیلش اینه که اگه این اتفاقا بیفته نمی تونم روی حرف خودم و دلم ٫ بمونم ما تصمیم گرفتیم بریم ٫ اگه اون اتفاقا بیفته! راحت تر از خوردن یه لیوان آب می زنیم زیر حرفامون تنها چاره ی ما واسه اینکه فکر کنیم تنها راهمون رفتنه ! ندیدن ٫ نشنیدن ٫...
-
مره گے ۳۵۰
یکشنبه 26 آذر 1391 11:34
دیشب هم همانند شبهای هفته ای که گذشت نخوابیدم افسوس همان دو سه ساعت خواب هفته های قبل تر بر دل مانده اهل خانه که بیدار شدند و خانه را به مقصد کار ترک کردند بعد از فکر می کنم هشت روز خانه را به مقصدی نامشخص ترک کردم برف می بارید ٫ آرام آرام در حال شدت گرفتن بود سرد هم شده بود اما برای من انگار فرقی نداشت انسانهایی که...
-
مره گے ۳۴۹
شنبه 25 آذر 1391 05:27
همچون مادری که وعده ی قاقا لی لی به کودکش می دهد٬ وعده هایی از تو به دلم می دهم. که می خواهد٬ که می آید٬ که می ماند٬ برای تو و با تو. دیگر خودم هم خسته شده ام از دروغ های شیرین و لذت بخش که قبل از دلم ٫ احمقانه تک تکشان را باور می کنم. به گمانم به اندازه ی کافی بزرگ شده باشد که بشود واقعیت ها را به او گفت. دلم ٫ بیا...
-
مره گے ۳۴۸
جمعه 24 آذر 1391 14:07
من فرزند گناهم دلیل تولدم گناه بود با گناه متولد شده ام گناه خواستن پدر و مادر آنها خواستند و من هم ... خشت اول که با گناه باشد بایستی تا آخر عمرم گناه کار باشم من گناهکاری هستم که گناه از من نیست گناه کار گناهی هستم که نکرده ام ٫ مرتکب نشده ام همیشه اینگونه بوده است دیگری خواست بر خلاف خواست من و این گونه من گناه کار...
-
مره گے ۳۴۷
چهارشنبه 22 آذر 1391 00:53
این روزها ساده تر از آنی هستم که بودم اصلا نیازی نیست یکی از از این فال بین ها و یا یکی از از این کف بین های خیابان ها باشید که از روی خط های کف دستم مرا بشناسید خیلی ساده تر از باوری که در ذهن دارید می شود مرا شناخت ... تنهای کافی است ساده ی ساده نگاهم کنید ----------------------------------------- پ ن : ...
-
مره گے ۳۴۶
دوشنبه 20 آذر 1391 22:52
بار دیگر می خواهمت با تمامم می خواهمت تمامت را می خواهم برای همیشه برای زندگی برای زنده بودن برای بودن اصلا که پیدا شوم که باشم که بمانم که بمانیم بار دیگر برای همیشه تمامم تمامت را می خواهد ------------------------ پ ن : نامربوطی در لحظه
-
مره گے ۳۴۵
دوشنبه 20 آذر 1391 21:00
این روزها٬ خلوت شده است. کسی نمی آید٬ حتی از آن عبور هم نمی کند. با اینکه خواسته ی این روزهایم دلم است. که خلوت باشد٬ و کسی نباشد٬ و کسی نیاید٬ و کسی عبور نکند٬ از خیابان یک طرفه ی زندگی ام. اما گاهی دلگیر می شوم٬ از رسم زمانه. ------------------------------------ پ ن : در ادامه ی نامربوطی ها
-
مره گے ۳۴۴
دوشنبه 20 آذر 1391 17:20
یکی از همین شبهای نه چندان دور بلکه خیلی خیلی نزدیک پسمانده های این ویرانه را می خواهم با خاک یکسان کنم بعد هم با اعتراف به قتل خودم را معرفی می کنم --------------------------------------- پ ن : تصویب شد ... انجام می شود
-
مره گے ۳۴۳
دوشنبه 20 آذر 1391 02:16
مشت مشت می خورم٬ قرصهای فریب و خیال را. تنها به امید لحظه ای نشئه گی. نشئه گیه ی خیال ٬ رویا و توهم. افسوس که این قرصها هم دیگر٬ غیرتشان را از دست داده اند. عجیب ساکت شده ام این روزها. سکوتی که نه از سر خواستن٬ بلکه از قحطیه واژه هاست. و همین طور مخاطب خاصی. و مخاطب خاصی که هست ٬ اما نیست. و اویی که باید باشد ٬ و...
-
مره گے ۳۴۲
شنبه 18 آذر 1391 17:33
امید های بیهوده زود گذر و بی اساس توهمات بی اصالت خیال پردازی های بی ریشه تبسم ها و خنده های تلخ تلاش هایی که در حد فکرند و صورت نمی گیرند حرکت هایی که ساکن هستند کارهایی که انجام نمی شوند چشمانی که خشک شده اند به راهی که همیشه خاکی می ماند و رهگذری که می بایست بگذرد هیچ گاه گذر نمی کند...
-
مره گے ۳۴۱
جمعه 17 آذر 1391 19:13
خویش را رها می کنم در این باتلاق تنها به امید نیستی و گم شدن این ویرانه مرا چه انتظاری به بودن است که اینگونه طلب می کنی خویشتنم از خویشتنم فرار کرده دیگر به بازگشتنم ٫ به خویشتنم هم نا امیدم این روزها تنها فکری که در سر می پرورانم... راهی برای بازگشتن است و ادامه ی مسیر نابودی و من تا بوده ام همین بوده ام که کاری را...
-
مره گے ۳۴۰
جمعه 17 آذر 1391 17:05
این روزها بدنبال کسی هستم که بدنبال نابود شده ای چو من باشد کسی که مرا اینگونه تحمل کند تا شاید کمی شبیه انسانها شوم در حالی که بین انسان بودن و نبودن نبودن را انتخاب کرده ام --------------------------------- پ ن : ...
-
مره گے ۳۳۹
پنجشنبه 16 آذر 1391 12:40
نمی دانم ... اما ترجیح بر سکوت است بر گم شدن نبودن نیست بودن ---------------------------- پ ن : ...
-
مره گے ۳۳۸
چهارشنبه 15 آذر 1391 02:16
آوار شده ای بر سر این زندگیه حکم نابودی خورده چه کنم من !!! با تکه تکه خاطرات آجری ات که با هر پس لرزه ای چنان بر سر دلم می خورد که می پاشاند بنیان شجره نامه ام را ... به صلابه می کشند این روزها انسانها احساسی را که مرده است زندگی ای که حکم نابودی اش به دستان خودم رقم خورد هر جور که می خواهند هر طور که می خواهند با هر...
-
مره گے ۳۳۷
چهارشنبه 15 آذر 1391 02:00
خاموشی پیشه می کنم سکـوت هایم ٫ دنیایی دارد پر از درد ٫ پر از به دار کشیدن روزگارم ... هر کسی که می خواهد هر طور و به هر بهانه که می خواهد ... تنها راه چاره ی من گریز به سکوت به بهانه های دروغین است. --------------------------------------- پ ن : هـــــــــــر بــهــــــــانـــــه …
-
مره گے ۳۳۶
یکشنبه 12 آذر 1391 23:08
این روزها یا تو را هوس می کنم و یا تو را می خوام چاره ی سومی برای حال این روزهایم نیست. ------------------------------------------------ پ ن : دلتنگ همچین حال و هواهایی ...
-
مره گے ۳۳۵
شنبه 11 آذر 1391 09:15
صبح ها زود بیدار می شوم می نشینم به گوشه ای خیره می شوم به موضوعی که هیچ وقت یادم نمی آید فکر می کنم خیلی وقت ها هم نمی دانم به چه فکر می کنم گاهی موزیکی را زمزمه می کنم ایمان می آورم باورش می کنم {من مُردم یا زده ام دقیق نمی دونم یه زمین خورده خاکی از دنیا بدورم بیخی زندگی شدم که پر پیچ و خمه ...} دوباره فکر می کنم...
-
مره گے ۳۳۴
دوشنبه 6 آذر 1391 19:54
وقتی که واجب ها حرام می شوند ٬ دیگر چاره ای نداری ٬ باید تن در دهی مثلا ماندن ٬ حرام که شد باید که نمانی ٬ می گذرند روزهایی که باید بمانی باید گذر کرد ٬ تنهای تنهای ٬ باید بگذری و در این میان تنها چیزی که اهمیت ندارد مقصد است … --------------------------------------- پ ن : ...
-
مره گے ۳۳۳
دوشنبه 6 آذر 1391 03:59
ناک اوت می کند پدر هر بار هر روز مرا آتشم می زند مادر هر بار هر روز مرا امان از ... این روزها پدر و مادر از درک کردنش ٬ بماند !!! تیشه به ریشه اش می کوبند ... ------------------------------------------- پ ن : کاش ٬ کمی ٬ فقط کمی خودخواه بودم.
-
مره گے ۳۳۲
یکشنبه 5 آذر 1391 01:33
این روزهای حال و هوایم باید کسی باشد که دوست داشتنت را دلتنگی ات را خواستنت را همه و همه را برایم ترجمه کند این روزها شدیدا از درک "دو دوتا چهارتا چندتاست؟" ٬ هم عاجز شده ام ----------------------------------------- پ ن : احساس های تنفر از خود به شدت
-
مره گے ۳۳۱
شنبه 4 آذر 1391 14:36
این روزهایم عجیب درد می کند این درد از گذشته با روزگار من است و درمانش ٫ شنیدن جمله ایست دو کلمه ای دو کلمه ای که مرا شورشی می کند نسبت به سیاست های این روزهای چشمانم درونم غوغا بپا می شود که غریب ٫ عجیب می شوم به شرطی که تو آن دوستت دارم را گفته باشی -------------------------------------------- پ ن : با...
-
نامربوطیه نیمه کاره
پنجشنبه 2 آذر 1391 12:00
آخ خدا باید جای من بودی نیستی شک ندارم این تنها باریه که اگر بدونی ! حسودیت می شه ! همیشه حسرت یه لبخندی واقعی رو لبامون داشتیم و داریم این روزها لبخند هست نمی زنم ٫ هست ! نمی دونی چه حسی داره ! نمی دونی چه زیبا دارخ ! حس رو می گم احساس هایی که ... بیا معامله ای بکنیم یک روز لبخند برای تو من رو به من باز گردون !! نه...
-
مره گے ۳۲۰
چهارشنبه 1 آذر 1391 09:43
بازگشتم ... بازگشتم به سرزمین جایش ... نامش ... هیچه هیچش اهمیت ندارد سرزمین من آنجاست که صبح ها عطر نفسهایت در صورتم طلوع می کند و با بازدم هایت مرا سرمست می کند ------------------------------------ پ ن : شاید حتما برگشتن ابطال شده
-
مره گے ۳۱۹
چهارشنبه 1 آذر 1391 00:39
بانو را دیدم به هم طراوت و تازگیه روز اول اما نه تازه تر پر طراوت تر نو تر پر آرامش تر ماتش شدم با همان کیش اول دلم دوباره لرزید مثل همان روزها که با هر بار دیدن می لرزید بانو هم لرزید دلش دستش گویا می دانست که این روزها بیش از هر چیزی محتاج آغوشی هستم که مرا ساکت در خویش بگیرد دست نوازش بر سر دلم بکشد بگوید : آرام...
-
مره گے ۳۱۸
یکشنبه 28 آبان 1391 14:43
دلم کجاست؟ کسی دلم را ندیده؟ مرا چه ؟ او را هم ندیده اید؟ بدون شک با یکدیگرند ... گمشان کرده ام ... یا گمم کرده اند ... ---------------------------- پ ن : گم شده های امروزه ام
-
مره گے ۳۱۷
یکشنبه 28 آبان 1391 09:20
انتظار در حال و هوایی دیگر می خواهم این حال و هواها به یقین نه کار فرهاد است نه خسرو چه رسد که کار من باشد بانو -------------------------------- پ ن : ...
-
مره گے ۳۱۶
شنبه 27 آبان 1391 15:07
این روزها روزهایی که در حال گذرند! می گذرند ! بی من می گذرند ! جایم می گذارند انگار نه انگار ! عبور می کنند از من. وقتی که تو عبور می کنی ٫ از روزهایم چه توقعی است ؟! ---------------------------- پ ن : ...
-
مره گے ۳۱۵
جمعه 26 آبان 1391 17:25
این روزها نه دلتنگ جایی هستم و نه دلتنگ چیزی . این روزها تنهای تنها دلتنگ زندگی کردنم . دلتنگ خودم . ----------------------- پ ن : ...